چند روز بعد از عید فطر وقتی سرم را به پنجره ی ماشین تکیه داده بودم صدای بوق راه آهن از رادیو ی ماشین به گوشم رسید و بعد از آن مردی زمزمه کرد:
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چه قدر ساده ام
که سال های سال
در انتظارتو
کنار این قطار رفته ایستاده ام.....
و هم چنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
چه ساده ام....(قیصر)