امشب به مجموع شبهای گذشته از تو طاقت و تحمل می طلبم.
دیشب که تو از هوش رفتی با خودم می گفتم کاش من در همان کربلا جان می سپردم و بار سنگین این روایت را به دوش نمیکشیدم.
وای فرزندم !وای پسرم!وای نور جشمم وای علی اکبرم وای پاره ی جگرم و وای ای همه ی دلم و هستی ام...
کجایی علی جان ؟کجایی برادرمان ؟کجایی چراغ خانه مان ؟کجایی امید زنده ماندنمان ؟کجاست آن پاهایی که تکیه گاه بالا رفتن من بود؟کجاست آن گیسوانی که سیاهی که شانه کردنش با دست های من بود؟کجاست آن پناه
گاه آغوش؟؟
و در این میانه به او به گمانم بیشتر تر از بقیه سخت گذشت....
برگرفته از کتاب :عشق پدر و پسر
التماس دعا